مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
"کَـرَم"، فـقـیرِ سرِ سفـرههای احسانت و "ابر"، تـشنۀ در جـستجـوی بارانت "قیام" حاصل "قَد قامَتِ الصَلوة" تو بود نـشـسـته "دین خـدا" در مسیر ایـمانت اطاعت از تو همان طاعت خداوند است "بهـشت" شاخه گلِ کوچکی ز گلدانت قنوت نیمه شبت کهکشان حاجتهاست به آسـمان برود نوری از شـبـسـتـانت به چـادر تو مـلائک دخـیـل میبـنـدند عجـیب نیست یـهـودی شود مسلـمانت همیشه "چرخِ فلک" در طواف دستاست همیشه "حور و ملک" در طواف دستانت هـمه فـقـیـر و یـتـیـم و اسـیـر آمـدهایم نــشــسـتـهایـم بـه امـیـد لـقـمــۀ نـانـت اگر حـسین و حسن میـوۀ دلت هستـند نبی چو روح تو میگردد و علی، جانت اگرچه چادر گلدار تو در آتش سوخت دوبـاره لالـه دمـیـده به دشـت دامـانت همین شکـوفۀ پیـراهن تو شاهد ماست چنان خـلـیـلی و آتـش، شده گـلـستانت بهـار خـانۀ حـیـدر خـزان نـمیگـردی قـسم به برف سر گـیـسـوی زمسـتانت به شانههای تو قوّت نبود و شانه زدی که زینبت نشود بیش از این پریـشانت به پهلوی تو و بازو و سینهات سوگند خودت شکستی و نشکستهاست پیمانت ز بیهوا زدنت، طعنه میزند به علی که باخـبر شود از روضههای پنهانت عـلی برای تو نهـج البلاغه میخـواند مگـر بـلـند شود از تو صـوت قـرآنت علیست آینۀ روی تو، "بَکَتْ وَ بَکَی" تو گریه کردی و حیدر شدهست گریانت دوبـاره پـیـرهـنی را به دجـله اندازش مـگـر خــدای دهـد بـاز در بـیـابـانـت حسین پیرهنی داشت، پس چرا گفتی؟ فـدای پیکر غرق به خون و عـریانت |